مـرا شوق غزل تا کشـــــور جان میبرد امشب
و دل هم در پی شوقم چه فرمان میبرد امشب
به صحرای جنون عقل پاشیدم زر الفـــــــــــــــت
تمام کشت و کارم را کی پنهــــــان میبرد امشب ؟
زبزم غرقه در خویشـان بگیــــرم اشک های خـود
قطار یاس آنان را به دامــــــــــــــان میبرد امشب
شکار دام صیــــادی پر و پـــــرواز من باشد
خیال ســــــر کش من را شتابان میبـــرد امشب
شدم آگه از آن آخـــر مرا کشتی رسد ساحل
از آن رو موج شـوقم را خــــرامان میبرد امشب
ز خرگاه افق خورشید می چیند بســــــاطش را
نگاه عاشق ما را شبســـــــــتان میبرد امشب