خداحافظ ای قصه عاشقانه
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
دانه فلفل سیاه و خال محبوبان سیاه
هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا
چهره مردان پیر و دامن دختر جوان
هر دو پر چینند اما این کجا و آن کجا
تیغ جلادان کج و ابروی دلدار هم کج است
هر دو کجند اما این کجا و آن کجا
عاشقان شب زنده دار و دزدهم شب زنددار
هر دو بیدارند اما این کجا و آن کجا
مردم دریا کنار و مردم دروازه غار
هر دو عریانند اما این کجا و آن کجا
دبل بوش در فکر نفت و مردمم فشار و زخت
هر دو در فکرند اما این کجا و آن کجا !!!......
شبنم لطف
ای نـــام همــــایــونت ســـردفــــتر عنوانــها
وصـــــف تــــو نمــی گـنجد در دفتر و دیوانها
در کــشور هفت اقلیم طومار پریشانیـست
بـــی لایــــــحه حــمـــــدت تعــلیـقه فرمانها
از ابـــــجـــد نام تو دارند به کف سـر مـشق
در مـــــدرســـه تشــویق اطــفال دبسـتانها
گاهی به گدا بخشی از لطف شهنشاهی
گـاهی به غصب گیری تاج از سر سـلطانها
کـــس را نبــود آن حـد کز حکم تو سر پیچد
پیــــش تــــو بـــود بـر خاک پیشانی اعیانها
از خــــاک بـــرویی گــل وز سنگ برآراری لعل
وز رگ رگ خـــون آری شــــیر از دم پستانها
پاکــــست به هـــر عنوان ذات تو زهر نقصان
در دائــــــــره امــکــــان زآلایـــش نســـــیانـها
آنی که نبود و نیست بر کون و مکان مخفی
بــــر عــــــــلم تــو یک آنی پوشیده و پنهانها
باران هم بدون آميختن با قطرات اشک من
بر زمين ريخت و به جريان آب پيوست .
آفتاب با ملايمت خاصي بر صورتم مي تابيد .
از او پرسيدم : دليل اشکم چيست ؟
او هم بدون جوابي به من به ابديت خود پيوست .
از پرندگان در حال پرواز پرسيدم : دليل اشک من چيست ؟
آنها هم بدون توجه به سؤالم به دنبال رزق و روزي خود رفتند .
تنهايي در کنار رودخانه نشستم و در افکار خود فرو رفتم .
پاسخ به سوال خود را در تمامي طبيعت يافتم.
زندگي بدون هدف وجود ندارد .
بعضي با موفقيت و بعضي با شکست مواجه مي شوند .
اشک براي سرنوشتي مي ريزيم که بر هيچ کس آشکار نشده .
دنبال پاسخي به سؤالي هستيم که جواب ندارد .
و در آخر مي گرييم - براي نامعلوم
غرق در تماشاي حرکت زيبا و يکنواخت رودخانه بودم که به ناگاه سؤال خود را تکرار کردم :
چرا گريانم ؟
به خاطر اين که در اين زندگي پهناور تنهايي به دنبال حقايقي هستي که بر تو آشکار نيست.
از درخت سالمند پرسيدم : آيا هميشه گريان خواهم بود ؟
او در جوابم گفت : دليل بودنت را بياب و به زندگيت جهتي بده
برگي بر صورتم افتاد و اشکانم را پاک کرد.
برگ را به دست گرفتم و مبهوت طراحي و پيچيدگي آن شدم
برگي از يک درخت ، در بازوان باد، شسته شده در زير باران ، در تماس با گرماي آفتاب
و رودخانه در حال حرکت .
زندگي به راه خود ادامه مي دهد . . .
اما یادمان باشد
زندگي را ، زندگي بايد کرد
مگذار دعا کنم مرا از دشواریها و خطر های زندگی
مصون بداری بلکه
دعا کنم تا در رویارویی با آنها شجاع و بی باک
باشم ...
مگذار از تو بخواهم که درد مرا تسکین دهی بلکه
توان چیرگی بر آن را به من ببخشی...
پروردگارا....
دلم را همچون نی لبکی چوبین بر لبهای خود بگذار و
زیبا ترین نغمه
ها یت را در فضای زندگی مردمان مترنم کن!
چنان بنواز دلم را که
هر جا نفرتی هست عشق باشم من !
هر جا زخمی هست مرحم باشم من !
هر جا تردیدی هست ایمان باشم من!
هر جا نا امیدی هست امید باشم من!
خدایا توانم ده تا دوست داشته باشم بی چشم داشت
و بفهمم دیگران را حتی اگر نفهمند مرا...!
واسلام با احترام سید ابراهیم شاه "بلخی"
كاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پريشانی نداشت
كاش می شد دفتر تقدير عشق
حرفي از يك روز بارانی نداشت
كاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پيمود و قربانی نداشت
آی ادمهای ساده دل بیدار شویــــــــــــد خورشیـــــد آتش گرفته .غروب
نزدیک است دریا طوفانیست و تنهایی بسیار نزدیک کلاغی روی شاخه
مینشیند و جغدی فریاد می زند: قدر با هم بودنتان را ندانستید چراغ شب
در پشت ابر ها محو میشود ومن هنوز به دنبال خوشبختی ام